• About Me
    • English
    • Farsi

Philldoost

~ an ironist's personal blog

Monthly Archives: February 2015

Castration of Reformism

22 Sunday Feb 2015

Posted by Reza Arab in Criticism, The Politic

≈ Leave a comment

عکس خاتمی در عبای شکلاتی و الصاق عبارت “رسانه خاتمی شویم” بناست صحه بگذارد بر اینکه خاتمی شمایلِ* مفهومِ اصلاحِ درون ساختاری در ایران است: یعنی انعکاس مفهوم در تصویر. یعنی تطابق کامل دو وجهه نشانه. همچون عکس شما که شمایل شماست، اینجا عکس خاتمی و آن عبارت فوقانی می خواهد شمایل اصلاح طلبیِ بی نهایت تحدید شده ی ایرانی باشد. در عین حال مکانیزم طرد آنایی که بر این شمایل اقتدا و توافق نمی کنند.

اگر تاریخ اصلاح طلبی در جمهوری اسلامی (به قدرتمندترینِ روایتِ موجودش) را با انعکاسش در شمایل خاتمی مقایسه کنیم، به تواتر با “خلل در بازتاب” مواجه می شویم. لوایح دوقلو، توقیف فله ای مطبوعات، تحصن مجلس ششم، انتخابات مجلس هفتم، استعفای وزیر علوم، انتخابات ریاست جمهوری 84، انتخابات ریاست جمهوری 88، انتخابات مجلس در دماوند، درخواست عیادت رهبری، و…. برخی از آن مواردی است که قدرتمندترین و انحصارگراترین لایه ی اجتماعیِ حامیِ مفهوم اصلاح طلبی در ایران به خاتمی وارد کرده است. اگر خارج از چارچوبِ این افراد به خاتمی نگاه کنید به موارد بسیار بیشتری برخواهید خورد.

بر اساس همین انتقادها از رسانه های پر شمار صاحبان مفهوم اصلاح طلبی در ایران، خاتمی نمی تواند شمایلِ مفهومِ (حتی قبض شده ی) اصلاح طلبی باشد. اما اینان، کماکان به خاتمی عشق می ورزند.

خاتمی افرودایت این انحصارگراترین مدعیان اصلاح طلبی در ایران است. مخلوقِ اختگیِ قرائتِ حاضر و پُر زور از اصلاح طلبی در ایران. اورانوس (پدر خدایان) توسط پسرش اخته شد. آلت تناسلی اش به آب انداخته شد و از جوشش آب افرودایت بوجود آمد. افرودایت الهه عشق و زیبایی شد و همیشه لباسهای ظریف به تن می کرد و همیشه لبخندی در چهره ی دوست داشتنی او دیده می شد اما با بسیاری از خدایان و افراد زمینی رابطه داشت و از هر کدام بچه هایی آورد.

خاتمی “نماد” اصلاح طلبی نمی تواند باشد چرا که برای نماد شدن اجماع اجتماعی و قرارداد نامرئی لازم است، سالها پیش شاید می توانست اما اکنون حافظه ضعیفِ قرائتِ رسمی از اصلاح طلبی هم نمی تواند خاتمی را کاملاً بپذریرد. خاتمی برای اینان یهودی سرگردان است. بناست در ارض بگردد تا مسیحِ اصلاح طلبی ظهور کند. این خود خلاف صراحتِ مسیح شان است که آن همه بیانیه داد و اینان کم توجهی کردند.

خاتمی چنین “شمایلی” هم نمی تواند باشد، چراکه برای شمایل بودن هم، حتی از دریچه ی قرائتِ رسمی از اطلاح طلبی، کُمیتِ آینه اش می لنگد. اما خاتمی نمایه** یک چیز می تواند باشد. ابر سیاه نماد باران نیست، بلکه نمایه ی باران است. خاتمی هم می شود نمایه ی سازگاری و کانفورمیسم روزافزون قرائتِ رسمی از اطلاح طلبی باشد که تازه اخیراً فهمیده اخته شده و آلتش به دریا افکنده شده است. حتی شده برای خوابیدن با خدایانِ پایینِ خیابانِ جمهوری، پنهانی به روستاهای دماوند رود تا استاندارِ احمدی نژاد اسنادش را رو کند، از جانب ملت ایران خشنودی خود از “سلامتی وجود مبارک” را اعلام کند، لوایحی که خواستِ ملت بود را کناری بگذارد، رد طلاحیت نمایندگان ملت را نادیده انگارد و پس از جنبش سبز مرتب جانب آنکسی را بگیرد که صاحبِ مردانگیِ بهتری است.

و اکنون، فاجعه آنجایی رخ نمایان می کند که افرادی که در چارچوب انحصاری قرائت رسمی از اصلاح طلبی جا نمی شوند، سانتی مانتالیسم تکثیر چنین نمایه ای را می بینند و ساکت نشسته پوزخند می زنند. نمدِ قرائت رسمی از اصلاح طلبی مدتهاست کلاهی نمی دهد، و آب رفته از جویِ یافتنِ آلترناتیوی دیگر هم به سختی مگر بازگردد. رسانه ای شدن/کردن هم گذاشتن عکس خاتمی با هاله ای معنوی در فیسبوک نیست، بلکه حک کردن تمثال جوانانِ پای اعدام بر خیابان های شهر است.

*(icon)

**(index)

Belladonna

04 Wednesday Feb 2015

Posted by Reza Arab in Poetry

≈ Leave a comment

تقدیم به محسن صنعتی و فیلمهایی که هنوز نساخته است

مراقبِ بلادونا باش

بلادونا، زنی است که در باغِ مردانگی می روید

بلادونا، اسم آلمانیِ سینمای توستphoto.php

بلادونا، عطر زنانه ی یک بست تریاک است

بلادونا، حول و حوشِ آدمیت

روی قله ی سنگی میان خشخاش های باکره نشسته است

و پستانهایش را به روی موقعیتهای تو زوم می کند.

بلادونا روی فرش سینه ات می نشیند

پاهایت را نوازش می کند

ارّه اش را بین پاهایت می گذارد،

عقب،

رنگ موهایش بلوند است،

حالا جلو.

تو می خندی

یخِ میان اسکاچ می شوی.

ترق ترق!

بلادونا اسب می شود

تو اسب می شوی

یک کلاه شاپو سرت می گذارند

بارانی تنت می کنی

تا شاید باران ببارد:

“چه مرد برازنده ای!”

نوزده بار کات می زنی

و حالا دیگر:

She’s cut your legs

die directer kann nicht cut!

مراقب نیستی!

تو یک متر آن طرف تر، نگاه می کنی

بلادونا به پاهایت افتاده است

گریه میکند

التماس می کند

کلاه و بارانی ات را می پوشی

باران هم دیگر می بارد

روی کمر خودت می ایستی

در دراماتیک ترینِ صحنه ی تاریخ

بلادونا را می بوسی

رنگ موهایش مشکی ست.

در افق

ما در سالنِ سینما هویزه نشسته ایم

به ما نگاه میکنی

چشمکی می زنی؛

در میزانسنِ بشریت محو می شوی

و من هنوز شک دارم

که مراقب هستی یا نه!

رضا / پنج فوریه 2015

برای تولدت مبارک

Subscribe

  • Entries (RSS)
  • Comments (RSS)

Archives

  • June 2017
  • January 2017
  • December 2016
  • November 2016
  • June 2016
  • May 2016
  • April 2016
  • March 2016
  • February 2016
  • January 2016
  • September 2015
  • May 2015
  • February 2015
  • January 2015
  • November 2014
  • August 2014
  • June 2014
  • May 2014
  • March 2014
  • February 2014
  • January 2014
  • December 2013
  • May 2013
  • March 2013
  • January 2013
  • November 2012
  • July 2012
  • May 2012
  • February 2012
  • January 2012
  • December 2011
  • October 2011
  • September 2011
  • July 2011
  • May 2011
  • March 2011
  • February 2011
  • January 2011
  • December 2010
  • November 2010
  • October 2010
  • September 2010
  • August 2010
  • July 2010
  • June 2010
  • May 2010

Categories

  • Articles
  • Atrak
  • Authors
    • A. Rich
    • S. Sontag
    • W. Iser
  • Books
  • CLC
  • Criticism
  • HafezHood
  • Interviews
  • introspection
  • Irony
  • Language
  • Literature
  • On Films
  • On Media
  • On Photoes
  • Others
  • Poetry
  • Stories
    • Minimals
    • Short Stories
  • The Politic
  • Translations

Meta

  • Register
  • Log in

Blog at WordPress.com.

Cancel
Privacy & Cookies: This site uses cookies. By continuing to use this website, you agree to their use.
To find out more, including how to control cookies, see here: Cookie Policy