از تاریخ نوشتن این نوشته تا الان سه سال گذشته است. نویسنده اما، به گمان خودش، سی سال پیرتر شده است.
پس من، یا همان نویسندهی شرمندهی این مطلب، اعتراف می کنم که مطلب ذیل یکی از چرتترین مطالبی است که می توانید در فیسبوک بیابید.
اولاً درک نویسنده از نشانه شناسی همان چند کتابی است که به نام نشانه شناسی به فارسی ترجمه شده و مباحثی که معمولاً سرسری در گالریها و کافهها شکل می گیرد.
ثانیاً نویسنده تحت تاثیر بیماریِ واگیردار پست مدرنیسم است، چیزی که به ضد خودش تبدیل می شود: تشبث به پیامبرانی که زوال حقیقت را به ارمغان آوردند. پس با آنچه که واسازی می نامند، شاخهای که رویش ایستاده و به وجودش آگاه نیستند را می بُرند.
ثالثاً این مومنین به لکان باور دارند که هر چیزی ردی از ناخوادآگاه دارد، و هر آنچه در ناخودآگاه هست دارای شبکهای از دلالتهای جنسی است. پس هر سیخی فالوس و هر گردی باسن است.
رابعاً نویسندهی این مطلب مدتی پیش از انتشار این مطلب در کنکور کارشناسی ارشد زبانشناسی رتبهی بالایی آورد (اما از طرف دستگاه سرکوب ممنوع التحصیل شد). با این همه، در آن قسمت که دانش زبانشناسیاش را به رخ کشیده، آنچنان گافی داده که من ترجیح می دهم فقط سکوت کنم.
خامساً سبکشناسیِ مزخرف نویسی که مدتی در فیسبوک باب بود و از عکس به آدمها می رسید و از نشانهها به نیّات نادانستهی مولفین، استعدادِ نوشتاریِ نسلی را تباه کرد.
و بالاخره مهمتر از همه، معمولاً ماهی در تنگ از کیفیت نازل آب چیز زیادی نمی داند. پس به سادگی از یک عکس به یک کمپین می رسد. کمپینی که پیرامون یکی از وسیعترین مواردِ نقضِ حقوق بشر در سالهای اخیر است. حکومتی بیش از سی و پنج میلیون نفر را اجبار به پوشیدن نوعی از پوشش کرده و حدوداً سی و پنج میلیون نفر دیگر را نسبت به این مسئله شرطی و همگی را دچار بیماریِ وسواسی نسبت به یک نوع خاص از پوشش کرده است.
نویسنده این را نمیدیده است. در عوض از روی “نشانههای مستتر” در عکس، این قدم اعتراضی کوچک را نشان دهندهی این می داند که اینها “مرد مبارزه” نیستند.
من، سه سال بزرگ تر از آن زمان، به صرافت می دانم که من نشان داده ام که خود “مرد مبارزه” نبودم. در ضمن، کمپین آزادی های یواشکی یکی از بجاترین کمپینهای این سالهاست که هنوز هم فراموش نشده است. حتی اگر در گستردهشدن موفق نمی بود، وظیفهی اخلاقی من بود که به یکی از وسیعترین موارد نقض حقوق بشر در تاریخِ معاصر اعتراض کنم.
در پایان، من بابت نوشتن چنین مطلبی عذرخواهی می کنم.
پینوشت: اصل مطلب را از فیسبوک حذف کردم، به چند دلیل: مهمترینش بخاطر دوستانی که چنین مطلبی را لایک کرده بودند.